در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد