بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود