ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید