سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید