سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی