رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟