کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم