رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید