ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم