جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست