توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس