تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟