عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را