خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
من و دل، شیعۀ دردیم مولا!
بدون تو چه میکردیم مولا!
شبیه گل، سرشتی تازه دارم
هوای سرنوشتی تازه دارم
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو