ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است