ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی