غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی