ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی