کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی