صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید