گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی