گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی