گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی