ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند