ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید