ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی