ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید