میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی