دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم