ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
سکوت سرمهای سد میکند راه صدایم را
بخوان از چشمهایم قطرهقطره حرفهایم را
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
گرچه خیلی چیزها میدانی از من...هیچوقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت