تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم