سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم