غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم