موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟