سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟