پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟