تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟