سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟