ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟