خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم