ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام