سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...