و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید