سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...