میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی