ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد