برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند