ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند