آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست