مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود